بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: پاسخ به سخنان العُرِیْفی، امام جمعه ریاض 03
پاسخ به شبهات ـ مدرسه فیضیه : 01 / 11 / 1388
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
استاد حسینی قزوینی
در دو جلسه گذشته، پیرامون سخنانی که آقای العُرِیْفی داشت، سخن گفتیم. بحث هفته گذشته ما نیمه تمام ماند. ایشان شیعیان را متهم به غلوّ میکند و میگوید شیعیان نسبت به أئمه (علیهم السلام) غلوّ میکنند و آنها را تا مرتبه نبوت و ألوهیت بالا میبرند.
عرض کردیم که این سخن تازهای نیست و قبل از او محمد بن عبد الوهاب ـ موسس و بنیانگذار وهابیت ـ و إبن تیمیه ـ تئورسین وهابیت ـ این حرف را زدهاند. در عصر معصومین (علیهم السلام) هم این مطالب مطرح بود و أئمه (علیهم السلام) هم یکی از اموری که با تمام توان و شدت با آن مخالفت و مبارزه کردند، تفکر غلوّ در میان افراد بود و غالب روایاتی که در مذمت غلات داریم، از آقا أمیر المؤمنین (علیه السلام) است. روایاتی را هم در این مورد خواندیم و نظر علماء و فقهاء شیعه را هم در مورد غلوّ و غلات بیان کردیم. مواردی را هم از غلوّ کردن آقایان أهل سنت نسبت به أبوبکر و عمر اشاره کردیم؛ خصوصا در رابطه با عمر که با عنوان موافقات عمر بن خطابمطرح میکنند که در 21 مورد، جبرئیل نازل میشود موافقاً لعمر و مخالفاً لرسول الله. اگر اینها غلوّ نیست، پس غلوّ چیست؟ شما میگویید چرا ما أئمه (علیهم السلام) را بالاتر از پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) بردهایم. حال آنکه ما دهها روایات در این زمینه نقل کردیم که اینگونه نیست. ولی اینها که این قضایا را مطرح میکنند، جای تعجب و تأسّف است که روی چه اصل و پایهای این مسائل را مطرح میکنند؟حال آنکه اینها با هیچ مبانی عقلی همخوانی ندارد.
در صحیح بخاری و صحیح مسلم آوردهاند:
لما توفى عبد الله بن أبی، جاء إبنه عبد الله بن عبد الله إلى رسول الله صلى الله علیه و سلم فسأله أن یعطیه قمیصه یکفن فیه أباه، فأعطاه ثم سأله أن یصلى علیه، فقام رسول الله صلى الله علیه و سلم لیصلى، فقام عمر فأخذ بثوب رسول الله صلى الله علیه و سلم فقال: یا رسول الله! تصلى علیه و قد نهاک ربک أن تصلى علیه؟! فقال رسول الله صلى الله علیه و سلم: إنما خیرنی الله، فقال: إسْتَغْفِرْ لَهُمْ أَوْ لَا تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ إِنْ تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ سَبْعِینَ مَرَّةً (سوره توبه/آیه80) و سأزیده على السبعین قال: إنه منافق؟! قال: فصلى علیه رسول الله صلى الله علیه و سلم، فأنزل الله تعالى: وَ لَا تُصَلِّ عَلَی أَحَدٍ مِنْهُمْ مَاتَ أَبَدًا وَ لَا تَقُمْ عَلَی قَبْرِهِ(سوره توبه/آیه84).
میان رسول اکرم (صلی الله علیه و سلم) و عمر بن خطاب در مورد نماز خواندن بر عبد الله أُبیّ ـ سرکرده منافقین ـ اختلاف افتاد و عمر، عبای نبی مکرم (صلی الله علیه و سلم) را میگیرد میکشد که چرا بر عبد الله بن أبی منافق نماز میخواند. پیامبر اکرم (صلی الله علیه و سلم) میفرماید: خداوند مرا مخیر کرده است که برای اینها نماز بخوانم یا نخوانم. جبرئیل نازل میشود در تأئید عمر و ... .
صحیح البخاری، ج5، ص206 ـ صحیح مسلم، ج7، ص116 ـ مسند احمد، ج1، ص16
حتی عمر بن خطاب میگوید: من تعجب میکنم از جرأتی که کردم و در برابر پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) جسورانه با او برخورد کردم.
یعنی جبرئیل نازل میشود و میگوید حق با عمر بن خطاب است، نه پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله). شما این روایت را در شروح صحیح بخاری مانند فتح الباری آقای إبن حجر عسقلانی و عمدة القاری آقای عینی و إرشاد الساری آقای قسطلانی ببینید که در دفاع از عمر بن خطاب و محکوم کردن پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) چه حرفهایی که نزدهاند. مثلا میگویند:
1. عمر بن خطاب به خاطر شدت علاقهای که به دین داشت، حاضر نبود بر یک منافق نماز خوانده شود. ولی پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) همچنین علاقهای به دین نداشت.
2. در رابطه با قضیه حجاب و اختلاف میان پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) و عمر بن خطاب، عمر بن خطاب به پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) میگوید به زنان خود بگو حجاب خود را مراعات کنند؛ زیرا مردم آنها را نظاره میکنند و به طمع میافتند. پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) جوابی نمیدهد تا اینکه آیه حجاب نازل میشود.
3. عمر بن خطاب در منزل نشسته بود و یکی از غلامانش بدون اجازه وارد شد و عمر بن خطاب ناراحت شد که چرا باید غلام من بدون اجازه وارد شود. فوراً آیه إستیذان نازل میشود که اگر غلامان بخواهند بر مولا وارد شوند، حتما اجازه بگیرند.
4. در رابطه با حرمت نزدیکی با زنان در شب ماه رمضان، شهوت بر آقای عمر غلبه میکند و با همسرش همبستر میشود و فورا آیه نازل میشود که نزدیکی با زنان در شب ماه رمضان اشکال ندارد.
از این موارد خیلی زیاد دارند و ما نمونههایش را در سالهای گذشته مطرح کردهایم. در جلسه گذشته، در بخش سوم که جواب نقضی بود، در قسمت غلوّ نسبت به عمر بن خطاب، 3 روایت را عرض کردیم و امروز هم چند روایت دیگر را عرض میکنیم:
ب) غلوّ نسبت به عمر
روایت چهارم:
فخر رازی در تفسیرش نقل میکند:
روی أن نیل مصر کان فی الجاهلیة یقف فی کل سنة مرة واحدة و کان لا یجری حتی یلقی فیه جاریة واحدة حسناء، فلما جاء الإسلام کتب عمرو بن العاص بهذه الواقعة إلی عمر، فکتب عمر علی خزفة: أیها النیل! إن کنت تجری بأمر الله فأجر و إن کنت تجری بأمرک فلا حاجة بنا إلیک! فألقیت تلک الخزفة فی النیل فجری و لم یقف بعد ذلک.
هر سال یکمرتبه رود نیل در مصر طغیان میکرد و موجب خرابی خانهها و خسارت به مسلمانان میشد. عمرو بن عاص که از طرف عمر به مصر رفته بود، به عمر نامه مینویسد که رود نیل هر سال طغیان میکند و خسارت میزند. آقای عمر هم یک تخته سنگی برداشت و کلماتی را بر روی آن خطاب به نیل نوشت: اگر به أمر خدا جاری هستی، خروش کن و اگر به اختیار خودت جاری هستی، ما نیازی به تو نداریم. عمر هم این نوشته را در رود نیل انداخت و بعد از آن هیچوقت رود نیل طغیان نکرد.
تفسیر الرازی، ج21، ص88
اگر ما اینچنین چیزی را از أئمه (علیهم السلام) نقل میکردیم، فریاد میزدند که ما برای أئمه (علیهم السلام) ولایت تکوینی قائل هستیم و کافر و بیدین هستیم و آسمان را بر سر شیعیان خراب میکردند که چرا غلوّ میکنند. ولی اگر خودشان این مطالب را نقل کنند، هیچ اشکالی ندارد.
روایت پنجم:
آقای فخر رازی نقل میکند:
وقعت الزلزلة فی المدینة، فضرب عمر الدرة علی الأرض و قال: أسکنی بإذن الله! فسکنت و ما حدثت الزلزلة بالمدینة بعد ذلک.
روزی زلزله شدیدی در مدینه آمد. عمر هم با شلاق خود، محکم به زمین زد و گفت: آرام باش به اذن خدا! زمین هم آرام گرفت و بعد از آن در مدینه زلزلهای نیامد.
تفسیر الرازی، ج21، ص88
ای کاش! این شلاق آقای عمر در کشور هائیتی بود و به زمین میزدند تا از زلزلههای بعدی در امان میماندند.
روایت ششم:
آقای فخر رازی نقل میکند:
وقعت النار فی بعض دور المدینة، فکتب عمر علی خزفة: یا نار! أسکنی بإذن الله! فألقوها فی النار فانطفأت فی الحال.
روزی در بعضی از منازل مدینه آتشسوزی شده بود و خبر به عمر رسید و عمر هم جملهای را روی تخته سنگی نوشت و آن را به سمت آتش پرتاب کردند و در همان لحظه، آتش خاموش شد.
تفسیر الرازی، ج21، ص88
ای کاش! این سنگها در موزههای آقایان وهابی بود و آنها را پیدا میکردند و به هر کشوری، تکهای از آن میدادند تا در موارد آتشسوزی از آن استفاده میکردند.
ببینید! اینطور مسائل را وقتی در مورد أبوبکر و عمر و دیگران مطرح میکنند، غلوّ نیست و اشکالی ندارد و عین حقیقت است و در خطبههای نماز جمعه و منابر و ماهوارهها با آب و تاب میخوانند و در سایتهای اینترنتی مینویسند که جایگاه عمر بن خطاب در نزد خداوند به قدری است که دستخط ایشان زلزله را متوقف میکند و همانند حضرت ابراهیم (علیه السلام)، عمر هم آتش را سرد میکند. ولی اگر شیعیان همین قضایا را درباره أئمه (علیهم السلام) یا أمیر المؤمنین (علیه السلام) ـ که آیه تطهیر در حقش نازل شده است و در آیه مباهله، خداوند او را جان پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) قرار داده است ـ نقل کنند، استحقاق قتل و مهدور الدم بودن را دارند.
[قسمت جیم در رابطه با موافقات عمر بن خطاب بود که در جلسه قبل مقداری عرض شد]
د) غلوّ نسبت به عثمان
راوی میگوید:
سمعت الحجاج یخطب و هو یقول : إن مثل عثمان عند الله کمثل عیسی بن مریم، ثم قرأ هذه الآیة یقرؤها و یفسرها: «إِذْ قَالَ اللَّهُ یَا عِیسَی إِنِّی مُتَوَفِّیکَ وَ رَافِعُکَ إِلَیَّ وَ مُطَهِّرُکَ مِنَ الَّذِینَ کَفَرُوا(سوره آل عمران/آیه55)» یشیر إلینا بیده و إلی أهل الشام.
حجاج در بالای منبر میگفت: مَثَل عثمان، مانند مَثَل عیسی بن مریم است و سپس این آیه را قرائت کرد: ... . سپس برای تعیین مصداق کفروا، با دستش به ما و اهل شام اشاره کرد.
سنن أبی داود، ج2، ص399 ـ المصنف لإبن أبی شیبة الکوفی، ج7، ص262 ـ تاریخ مدینة دمشق لإبن عساکر، ج12، ص159
ظاهرا أمر بر اینها مشتبه شده است و این جنازه عثمان نبود که در قبرستان یهودیها دفن شد و جنازه عثمان را خداوند، همانند حضرت عیسی (علیه السلام) به آسمانها برد و از دست کفاری که آمده بودند عثمان را بکشند، نجات داد. اینها اصلا غلوّ نیست و عین حقیقت است!!!
د) حاکمان بنی أمیه
در مورد حاکمان بنی أمیه، قضایا به قدری وقیح و سخیف است که انسان حتی برای نقل کردن این مسائل با مشکل مواجه است، تا چه رسد که انسان در مورد آنها فکر کند:
روایت اول:
إن خبر السماء لم ینقطع عن الخلیفة الأموی.
وحی از خلیفه أموی قطع نمیشود.
تهذیب تاریخ مدینة دمشق لإبن عساکر، ج4، ص72
روایت دوم:
وقتی به حجاج خبر میدهند أم أیمن بعد از رحلت پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) گریه میکرد که بعد از رفتن پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) جبرئیل نازل نمیشود و برای مسلمانان وحی نمیآید، آقای حجاج بالای منبر رفت و گفت:
کذبت أم أیمن، ما أعمل إلا بوحی.
أم أیمن دروغ گفته است، تمام کارهایی که من انجام میدهم، مطابق وحی است.
تاریخ مدینة دمشق لإبن عساکر، ج12، ص160
یعنی کشته شدن حدود 200 هزار انسان بیگناه توسط او، طبق وحی بود. عمر بن عبد العزیز وقتی به حجاج میرسد، میگوید:
اگر فردای قیامت، تمام ملتها، جنایتکارترین انسانهای خودشان را بیاورند در یک کفه قرار بدهند و ما هم حجاج را در کفه دیگر قرار بدهیم، کفه ما سنگینتر خواهد شد.
آن وقت این آقا مدعی است که طبق وحی عمل میکرد!
.: Weblog Themes By Pichak :.