حضرت عبد المطلب
نام آن شخصیّت والامقام، «عامر»،[1] پدرش هاشم و مادرش سلمی بود. وقتی به دنیا آمد، پدرش از دنیا رفته بود. وقتی که او به دنیا پای نهاد، همه اطرافیان از موهای سپیدی که بر سر داشت، تعجب کردند. به همین سبب به جای اینکه او را با نام اصلیاش (عامر) صدا کنند، وی را شیبه (سپید موی) مینامیدند؛[2] اما اینکه چرا، آن رادمرد به «عبدالمطلب» مشهور شد، داستانی دارد.[3]
عبدالمطلب در حدود 7 سال یا بیشتر از عمر شریفش را در مدینه، نزد مادر بود. روزی عمویش، مطلب به مدینه آمد تا برادرزادهاش را ملاقات کند. وی یادآوری کرد که پدر او یعنی هاشم، وصیت کرده است تا فرزندش به مکه برود و در میان خاندان گرامیاش و کنار خان? خدا رشد کند. مادر گرامیاش، اظهار کرد که نمیتواند دوری وی را تحمل کند و در نتیجه اجازه نداد تا وی همراه عمویش به مکه برود؛ از این رو جناب مطلب، اصرار و پافشاری کرد. او گفت که من نمیروم تا شیبه را با خود ببرم؛ زیرا او اینجا غریب و تنهاست و کسی را ندارد. او در اینجا فامیل و تباری ندارد تا از آنها یاری جوید؛ ولی در مکه قبیله و خویشان بسیاری دارد که محبوب و محترمند و بسیاری از کارهای مردم، به دست آنها و زیرنظرشان اداره میشود. شیبه که اصرارهای عمو و نارضایتی مادر را دید، به عمویش مطلب گفت تا مادر بزرگوارم راضی نشود، من به مکه نخواهم آمد. سرانجام پس از گفتگوهای بسیار سلمی راضی شد. مطلب، شیبه را پشت سر خود بر شتر سوار کرد و به سوی مکه حرکت کردند. هنگامی که آنها وارد آن شهر شدند، مردم گمان کردند این کودک که پشت سر مطلب است، غلام مطلب است؛ از این رو گفتند که وی « عبدالمطلب» است. این نام، میان مردم رایج و شیبه، به عبدالمطلب، مشهور شد؛ اگر چه مطلب، بارها گفت که وی برادرزاد? من است و غلام من نیست.[4]
البته برخی هم گفتهاند که رسم عرب بر این است که اگر یتیمی در دامان شخصی رشد کند، عبد آن شخص لقب میگیرد و به همین دلیل وی را عبدالمطلب نامیدند.
عبدالمطلب در مکه بزرگ شد و میان اهالی آن دیار، فردی محترم بود. پس از فوت مطلب، وی بزرگ قریش شد. او به حسن تدبیر، مشهور بود. همچنین صاحب کمالات روحی بسیار بود و همه از ایشان اطاعت میکردند. سخاوت او زبانزد و در فصاحت لهجه شهرت داشت. در احوالش آوردهاند که از حکمای قریش شمرده میشد. وی در میان مردم به «مستجاب الدعوه» مشهور بود.
در احوال آن بزرگوار آوردهاند که مشروب را حرام میدانست و اهل عبادت بود. یکی از نکاتی که در زندگی حضرت عبدالمطلب دیده میشود، این است که آن جناب، هر سال، هنگام ماه مبارک رمضان، به استقبال آن ماه شریف میرفت. همچنین در آن ماه، فقرا را اطعام میکرد. آن جناب در ماه رمضان، از مردم، کناره میگرفت و در عظمت خداوندگار و جلال الهی، تفکر میکرد.
آمدن ابرهه به قصد خانه کعبه
یکی از حوادث مهم در زندگی حضرت عبدالمطلب حمله اصحاب فیل به مکه بود.
داستان از این قرار بود که چون ابرهه پادشاه یمن شد در هر شهری از یمن کلیسا ساخت و در صنعا نیز کلیسایی بنا کرد که بر روی زمین بی همتا بود. خبر آن را منتشر کرد و ترسایان روم و شام و دیرمناطق جهان درآنجا گرد آمدند و چیزی دیدند که هرگز چنان ندیده بودند و نشنیده.
خبر به مکه رسید و عرب بادیه هم آن شنیدند. گروهی را به یمن فرستادند به یمن که رسیدند دربانان، آنها را نزد ابرهه بردند و ابرهه دستور داد که کلیسا را به آنها نشان دهند. آنها درون کلیسا رفتند ولی وقتی خواستند بیرون شوند، از قضا کلیسا آتش گرفت و ابرهه آنها را مسئول آتش زدن کلیسا دانست و قصد مکه کرد تا کعبه را ویران سازد.
پس با لشکری بزرگ سوار بر فیلان به مکه رفتند؛ مردمان ترسیدند و نزد عبدالمطلب رفتند.
عبدالمطلب که رییس مکه و مهتر قریش و بزرگ عرب بود. پس عبدالمطلب گفت، ما همه باید با زنان و فرزندانمان به کوهها می رویم «این خانه، که این خانه را خداوندی است از ما قویتر؛ اگر خواهد این خصم را باز دارد و اگر خواهد مسلط کند».
پس ابرهه در دو منزلی مکه فرود آمد و نیروهای خود را فرستاد تا چهارپایان و مردم مکه را نزد او ببرند.
درمیان چهارپایان، دویست نفر شتر از آن عبدالمطلب بود که نزد ابرهه آوردند.
ابرهه به فردی از ملوک یمن – که همراه او بود – دستور داد که برود و مهتر مردمان مکه را بیاورد.
فرستاده ابرهه، عبدالمطلب را نزد او آورد. چون به لشکرگاه رسیدند روز به پایان رسیده بود.
روز بعد ابرهه دستور داد که رئیس مکه را نزد وی بیاورند. پس ابرهه با عبدالمطلب نیکویی کرد و بر زمین نشست و عبدالمطلب را پهلوی خویش نشاند.
عبدالمطلب مردی بلند قامت و با هیبت بود در نهایت خوشرویی و در عرب سخی تر ازنبود. ابرهه قلبا تحت تاثیر او قرار گرفته بود و (بروایتی) در نظر داشت که کعبه را به عبدالمطلب ببخشد. گفت: از من حاجت بخواه – منتظر بود که حاجت عبدالمطلب کعبه باشد اما – عبدالمطلب گفت: افراد تو 200 نفر شتر مرا نزد تو آورده اند دستور بده که شترانم را برگردانند.
ابرهه گفت: من آمدم که خانه کعبه را ویران کنم که فخر تو و عرب در آن است ولی تو از من می خواهید که شترانت را بازگردانم؟
عبدالمطلب گفت: من خداوندِ شترانم آن خانه را خداوندی هست که آن خانه را نگاه می دارد و تو را از آن باز می دارد.
مَلِک دستور داد که شترانش را به او باز دهند و عبدالمطلب شتران خود را گرفت و به مکه باز آمد و همراه با مکیان به به کوه حرا رفتند و و مردمان همه به درون دره ها و کوه ها رفتند و مکه را خالی کردند.
بعد از آن ابرهه با لشکریانش به مکه حمله ور شد خداوند ابابیل را مامور قلع و قمع اصحاب فیل کرد که داستانش معروف و نزد مسلمانان شناخته شده است.(5)
هرگاه قحطی و خشکسالی روی میداد، مردم، گِرد عبدالمطلب جمع میشدند و آن جناب را با خود به کوهِ «ئیر» میبردند تا برای آنان، طلب باران کند و نعمتها و برکات الهی را خواستار شود. این امر، به علت مستجاب الدعوه دانستن او و نیز دوری از زشتیها و زشتکاران بود. به همین سبب، مردم معتقد بودند که خداوند، درخواست وی را رد نمیکند.
آن جناب، پیرو دین ابراهیم بود و هیچ گاه بت نپرستید. حضرت عبدالمطلب موحد بود و خداوند یگانه را میپرستید. یکی از دلایل موحد بودن، جناب عبدالمطلب و سایر اجداد پیامبر اکرم (ص) این است که خداوند، انسانهای آلوده به شرک و پلیدی را مفتخر به این نمیسازد که در صُلب آنها، نوری پاک، همچون پیامبر اکرم (ص) قرار گیرد. گروهی از مفسران آی? (وَتَقُّلبک فی الساجدین)[6] را از دلایل موحد بودن آن جناب، ذکر کردهاند.[7]گروهی از مفسران گفتهاند که این آیه موحد بودن اجداد حضرت رسول (ص) را ثابت میکند؛ یعنی نقل و انتقال نطف? پیامبر، از طریق نیاکانی موحد بوده است؛ زیرا همه آنها، در پیشگاه خداوند ساجد و نمازگزار بودهاند.
در این باره حضرت امیرمؤمنان (ع) میفرماید:
«به خدا سوگند! پدرم ابوطالب و اجدادم عبدالمطلب، هاشم و عبدمناف، هیچ گاه، بت نپرستیدند.»[8]
همچنین پیامبر اکرم (ص) میفرماید:
«عبدالمطلب و ابوطالب با گفتار «لااله الا الله، محمد رسول الله» و مذهب ابراهیم از دنیا رفتند.»[9]
جناب عبدالمطلب، به آخرت و حساب اعمال معتقد بود. از ایشان، چنین نقل کردهاند: در ورای دنیا، عالمی هست که نیکوکاران در آن به ثواب اعمالشان میرسند و بدکاران به سبب زشتی اعمالشان، عقوبت میشوند.
یکی از نکاتی که در زندگی عبدالمطلب دیده میشود و افتخار آمیز است، پایداری ایشان بر حق، راستی و درستکاری است. آن رادمرد، در حالی خود را به پستیها نیالود که در محیط اطرافش، برخی زشتیها، امری رایج بوده؛ برای مثال در جامع? آن زمان، پرستش بت، قتل و غارت، کشتن دختران، زنا با محارم و... رواج داشت؛ ولی همواره حضرت عبدالمطلب مردم را از این امور، نهی و خود نیز از آنها پرهیز میکرد. به همین سبب امام صادق (ع) دربار? ایشان فرموده است:
«عبدالمطلب در روز قیامت، یک امت، مشهور میشود.»[10]
منابع:
[1] . صدوق، امالی؛ ص 700، قم، اول، مؤسسة البعثة، 1417 ق.
[2] . علامه مجلسی، بحارالانوار، ج 15، ص 104، بیروت، سوم، داراحیاء التراث العربی، 1403ق و صدوق، خصال، ص 453، قم، جامعه مدرسین، 1403ق.
[3] . محمدعلی خلیلی، زندگانی محمد پیامبر اسلام (ص)، ص 41، اول، تهران، اقبال، 1378 ش.
[4] . عباس صفایی حائری، تاریخ پیامبر اسلام، ج 1، قم، انتشارات مسجد مقدس جمکران، دوم، 1384 ش.
[5] . محمد بن جریر طبری.
[6] . در سور? شعراء، آیه 219
[7] . ر.ک: شیخ مفید، اوائل المقالات، ص 45، تحقیق شیخ ابراهیم انصاری، دوم، بیروت، دارالمفید، 1414ق.
[8] . علامه مجلسی، بحار، ج 35، ص 116، دوم، بیروت، مؤسسه الوفاء، 1403ق.
[9] . علامه مجلسی، بحارالانوار، ج 35، ص 113.
[10] . کلینی، کافی، ج 1، ص 447، ج 22، هفتم، تهران، دارالکتب الاسلامیه، 1383ش.
.: Weblog Themes By Pichak :.